هموطن دل نگران فرداي تو ام
تو که هستي ات در لحظه اي بر باد رفت
تو که عزيزت اينچنين به زير خاک رفت
هموطن امروز اگر از تو دورم
قلبم از هر زمان به تو نزديکتر است
هموطن غم تو درد من است
دلم را به زير پايت مي گذارم
هموطن اشکهايت را از ديده مي زدايم
 کلبه ات را دوباره مي سازم
هموطن پوست تنم را به جاي فرش زير پايت مي گذارم
 قشنگترين گلها را در باغچه دلت مي کارم
حتي اگر لحظه اي لبخند را به لبانت بازگردانم
هموطن در خلوتم برايت بهترين سروده ها را مي سرايم