ترک یا آذری؟؟؟؟؟
ما آذربایجانی ها نه آذری هستیم نه ماد و نه .. ما " ترک" هستیم شاخه ای از مردمان مغول!!!!!!!!!! ما برخلاف ادعای پانترکان قدمت چند هزارساله نداریم قدمت ما حداکثر 800 سال است.. ما شاید فرهنگ بسیار غنی نداشتیم و یا حداقل ازاین لحاظ از ایرانی ها کمتر بوده ایم.. شاید تمدن آنچنانی یا ادبیات غنی نداشتیم..ما زبانمان دستخوش تغییر نشد از اول ترکی بود... ما مهاجر بودیم... ممکن است این واقعیت ها تلخ باشند برای ایرانیانی که میخواهند بزور ما را آریایی کنند و یا برای پانترکان که بزور میخواهند از سر حسادت به فرهنگ ایرانی با جعل کردن تاریخ برای خود افتخارات تاریخی کاذب بسازند!!... ولی...... ولی واقعیت است.....و ما اکنون ایرانی شده ایم و خود را ایرانی میدانیم... از بلاتکلیفی خسته هستیم...
لطفا بگذارید ترک بمانیم... ترک ایرانی ...به زبان مغولی ما احترام بگذارید به تاریخمان با نقایصی که دارد احترام بگذارید و آن را مایه تحقیرمان قرار ندهید..افتخارات خود را تبدیل به حس حسادت در ما نکنید تا هموطن شما بمانیم تا برای کسب عزت و احترام مجبور به تجزیه طلبی جعل تاریخ و دروغهای ننگین و مضحک نشویم....
تاریخ مهاجرت ترکان به درون ایران و بررسی جایگاه فعلی آنان
من این مقاله رو به 3 دلیل آوردم:
ایشان فارس هستند و گفتن ما ترک هستیم نه آذری
(توضیح داده چطور فرهنگ ایرانی رو پذیرفتیم(ایرانی شدیم
بطور منطقی ثابت کرده قومیت با ملیت جداست ترک بودن با ایرانیت منافات ندارد.
دكتر امیرحسین خنجی
http://www.irantarikh.com
جمعه ١١
فروردین ١٣٨٥
هرچند سخن نهفته بهتر / وین گفته كه شد نگفته بهتر
لیكن به سبیلِ كاردانی / بیغیرتی است بیزبانی
آنچه مرا به نگاشتن این نامه واداشت مقالهئی بود كه همین
دوشنبه در وبگاه «ایران
امروز» انتشار یافته به قلم آقای ماشا الله رزمی با عنوان «مسئلهی ملی آذربایجان».
من وقتی عنوان این نوشتار را دیدم و هنوز متنش را نگشوده بودم با خود اندیشیدم كه
حتما میبایست دربارهی جمهوری آذربایجان بوده باشد كه نام اصلیش اران و شروان
بوده و روسیها كه آن سرزمینِ همیشه ایرانی را از قاجاریها گرفته بودند نامش را
به هدف خاصی و با چشمی كه به بلعیدن آذربایجان داشتند عوض كردند. ولی وقتی وارد
متن شدم و شروع به خواندن كردم دریافتم كه انگاری موضوع هدفداری است در ارتباط با
سرنوشتِ كشورمان. پس برآن شدم تا به حدِ توانم بر حقایق تاریخی مُسَلَّم و
انكارناپذیری اندكی روشنی بیفكنم.
خاستگاه ترک ها :دربارهی خاستگاهِ
اقوام ترك اطلاعات بسندهئی از منابع تاریخی دردست است. این منابع میگویند كه
سرزمینهای تركنشین در قرنهای هفتم و هشتم میلادی در ماورای مرزهای شرقی و شمالی
ایران، یعنی سرزمینهای آنسوی سیردریا (سیحون) و اطراف
دریاچهی خوارزم (آرال) و بیابانهای شرقی و شمالی دریای مازندران (خزر) و
سرزمینهای ماورای قفقاز بوده است، و ایرانیها همهی آن سرزمینها را
«تركستان» مینامیدهاند. در قرن اول هجری كه ایران در
سلطهی عربها بوده فقط در سرزمینهای شرق سیردریا با مركزیت كاشغر (اكنون غرب چین)،
و سرزمینِ كوچكی در شمال كوههای قفقاز از وجود دولت گزارش به دست داده شده است.
بقیهی جماعات ترك در سرزمینهای پهناورشان در قبایل
پراكنده و بیابانگرد و متنقل میزیستهاند و هیچ نظام سیاسی منسجمی نداشته
و دارای هیچ وطن مشخصی نبودهاند.
معنی واژه ترک :لفظ «ترك» در منابع اولیهی عربی كه
از فتوحات عرب درایران سخن گفتهاند بر قومی اطلاق شده كه اكنون پشتون نامیده میشوند،
و این اسم در ارتباط با كابل و كابلشاه زندپیل و مردم كابلستان آمده است. البته این خلط نام از یك اشتباه
گزارشگران عرب آمده كه «توران» و «تركان» را شنیده و با هم اشتباه گرفتهاند؛ زیرا پشتونها كه در
كابلستان از حد كابل و قندهار تا پشاور و كویتهی امروزی جاگیر بودهاند و دنبالههایشان
به شهری میرسیده كه در منابع عربی با نام «قصدار» ازآن یاد شده (و تلفظ اصلیش گم
شده) را ایرانیها «توران» مینامیدهاند؛ و بهنظر میرسد كه بخشی از همان آریائیهای
موسوم به «تورهیا» (توره+ علامت جمع) بوده باشند كه در تواریخ داستانی ما ازآنها
سخن رفته است. بعدها كه عربها سیستان تا غزنی را گرفتند و بر سرزمین سِند نیز دست
یافتند با تورانیهای پشتون آشنائی بیشتر یافته اشتباهشان را تصحیح كردند، و
مردمی كه در منطقهی شمالغرب پاكستان امروزی ساكن بودند را به درستی توران
نامیدند. در تقسیمات جغرافیائی كه عربها از سرزمینهای تحت سلطهشان كردند، قصدار
مركز سرزمین توران بود؛ و این همان قصدار است كه رابعهی قصداری ازآن برخاسته است (دوشیزهی نامدار ادبیات عرفانی ما،
بزرگزادهئی كه به جرم عاشقی به گرمابهاش افكندند و رگ دستش را زدند تا بمیرد؛ و
او انگشتش را قلم و خونش را مركب كرد و بر دیوارِ گرمابه سرودِ سرخِ عشق نگاشت).
این توضیح را
ازآنرو آوردم تا اشتباه ادیبان فارسیزبانِ خودمان را نیز بازنموده باشم كه در
اواخر عهد سامانی «توران» و «تركان» را به تأثیر از منابعِ اولیهی عربها بهجای
هم بهكار بردهاند، تا جائی كه فردوسی نیز دچار این درهمآمیزی نامها شده است؛ و
ازآنپس تا امروز توران را به مفهوم نژاد ترك بهكار میبرند
(کلمه ترک به معنای کلاه خود می باشد که به یکی از لهجه های ترکی دورکو بوده است.زبان ترکی ترکیبی از لغات چینی و مغولی است که بعدها کلمات فارسی و عربی هم به ان افزوده شده اند.مسکن اولیه ترکان اطراف مغولستان بین چین تا صحراهای تبت بوده است.چهار قوم ترک-تاتار-تیموری و مغول از یک ریشه هستند و ترکان پسر عموی مغولان هستند که از نظر زبان و اداب و رسوم صحرا نشینی بسیار به مغولان شباهت دارند.چنان که خان یک کلمه مغولی و ترکی می باشد.ترکان در دوره های د گماتیگ و کاهنی گرگ را توتم خود می دانستند .گرگ برای انان مقدس بود و اعتقاد داشتند نیا و اجداد ایشان ابتدا گرگ بوده اند.امروزه هم پان ترکیستها می گویند پدر در پدر مرا گرگ بود که اشاره به همین موضوع است.
خزشهای ترک ها به ایران:
منابع تاریخی به ما اطلاع میدهند كه همراه با حملهی عرب به ایران و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی نخستین خزشهای جماعات ترك به درون سرزمینِ ایرانینشینِ سغد از ماورای سیردریا (سیحون) از یكسو، و به درون سرزمینِ ایرانینشینِ هیركانیا (كه اكنون نیمی از تركمنستان را شامل میشود) از سوی دیگر رخ داد. در همین زمان تركان ماورای قفقاز- كه ارانیها بهآنها خزر میگفتند- تلاشهائی برای خزش به درون سرزمینِ ایرانینشینِ اران و شروان (جمهوری آذربایجانِ كنونی) انجام دادند، و چند تلاشِ آنها توسط سپاهیان خلافتِ عربی بهكمكِ خودِ ایرانیها به عقب زده شد. بعنوان نمونهئی از تلاش یك خزش بزرگ به درون اران و شروان گزارشی میگوید كه درسال ١٧٨ هجری خورشیدی یك جمع بزرگ از خزرها كه رئیسشان خاقان نامیده میشد از گذرگاههای قفقاز بهدرون اران سرازیر شدند و دست به تخریب وكشتار زدند. خازم ابن خُزَیمه را هارونالرشید به منطقه فرستاد و او آنها را بیرون راند و دربندهای كوهستانی قفقاز را بازسازی كرد. این گزارش را میتوان در ارتباط با تحریكات دولت بیزانس (روم شرقی) درجهت ایجادِ دردسر برای خلیفه در مرزهای شمالی كشورش بازخوانی كرد كه داستانش دراز میشود، و میتوان آنرا با تلاشهای رومیها برای بازپس گیری ارمنستان و بخشهائی از آناتولی كه در اشغال عربهای مسلمان بود ارتباط داد.
اما در سمتِ دیگر ایران، درپی نابسامانیهای ناشی از فروپاشی دولت ساسانی و بیدفاع ماندنِ مرزهای شرقی و شمالی كشور، تا اواخر قرن نخست هجری بخشهائی از سرزمینهای ایرانینشین در شرق سغد تا سمرقند، و بخش بزرگی از هیركانیا تا نزدیكیهای گرگانِ كنونی به اشغال تركانِ خزنده درآمده بود. در قرنهای سوم و چهارم هجری چندین مهاجرت جماعات مسلمانشدهی ترك از ماورای سیحون و اطراف دریاچهی خوارزم به درون سغد و خوارزم و هیركانیا گزارش شده است، كه در یكمورد سخن از صدهزار خرگاه است كه خود را به امیر سامانی میفروشند و با اجازهی امیر سامانی در بیابانهای سغد و خوارزم و هیركانیا اسكان مییابند و فرزندانشان بهعنوان غلام و مملوك وارد ارتش سامانی میشوند. پس ازآن خزش بزرگ تركان به درون سغد در اواخر دوران سامانی صورت گرفت كه به براندازی دولت سامانی توسط مهاجمان ترك و تشكیل حاكمیتِ ترك در سرزمینهای ایرانینشینِ سمرقند و بخارا انجامید. داستانهای كهنِ ایرانی كه از جنگهای ایرانیان و تركان سخن میگویند مربوط به تلاشهای تركانِ ماورای سیحون و بیابانهای شرقی دریای مازندران (خزر) به خزش به درون سغد و هیركانیا، و بازدارندگی آنها توسط نیروهای پارتیان و سپس ساسانیان است. و این تلاشها سرانجام درزمان امیرانِ سامانی كامیاب شد.
مرحله اول:
با تشكیل سلطنت غزنوی كه برای ادامهی «جهاد» در هندوستان به سرباز ترك نیاز داشت، مرزهای ایران بیش ازپیش بر خزشهای تركان گشوده شد. هم در زمان محمود غزنوی بود كه طوایف بزرگ اوغوز دریاچهی خوارزم را دور زده به بیایانهای غربی آمودریا (اكنون اواسطِ تركمنستان) وارد شدند. در اواخر سلطنت محمود غزنوی یكدستهی چندهزارنفری از اوغوزها از راه استراباد و ری تا اصفهان رفتند و ازآنجا برگشته راه شمال در پیش گرفته به آذربایجان رسیدند. اما در رخدادهای بعدی از حضور اینها در آذربایجان خبری بهدست داده نشده است، و چه بسا كه آنها آذربایجان را زیرِ پا نهاده وارد آناتولی شده باشند؛ زیرا كه در سرزمینهای مسیحینشین آناتولی امكان جهاد فراهم بود، و از راه جهاد میشد زمین و ثروت و زن و دختر حاصل كرد. (داستان جهاد تركانِ مهاجر در آناتولی از قرن پنجم هجری تا تشكیل و تحكیمِ دولت عثمانی داستان كشتارها و كشتارها است كه سرانجام به مسلمان و تركزبان شدنِ بقایای بومیان آناتولی انجامید.) مشخصا و بهطور قطع، تا پایان قرن چهارم هجری خورشیدی هیچ نشانی از وجود تركان در آذربایجان و اران و شروان نیست. گزارشهای بسیار زیادی از جنگها و درگیریها برسر ریاست در آذربایجان در قرنهای سوم و چهارم هجری دردست است با نام و نشان سرانِ سپاه و نیز رقیبان قدرت، ولی در هیچكدام سخنی از حضور هیچ عنصر ترك به میان نیامده است. تنها موردی كه از حضور ترك در اوائل قرن سوم هجری به دست داده شده كه در ارتباط با قیام بابك خرمدین است. یعنی چون چندین لشكر را بابك در عرض چند سال درهم كوبیده بود خلیفه معتصم تصمیم گرفت كه سپاه غلامان ترك خودش را همراه یك از غلامانش به نام بغا كه افسر بلندپایهئی شده بود اعزام كند. و این نیز درجای خود خبر از آن دارد كه ایرانیهای ارتش خلیفه نمیخواستهاند بابك كه ایرانی و ایرانینژاد بوده و برضد عرب میجنگیده از میان برداشته شود، و عربهای ارتش نیز چونكه وقتی شكست مییافتهاند بابك همهشان را میكشته است خلیفه بهناچار غلامان ترك خودش را گسیل كرده است. این تنها گزارش از حضور موقتِ ترك در آذربایجانِ پیش از عهد سلجوقی است كه این نیز كوتاهمدت بوده، یعنی لشكر اعزامی بوده و در آذربایجان ماندگار نشده و بهزودی به بغداد برگشته است.
مرحله دوم:
در زمان مسعود پسر محمود غزنوی خزش بزرگ طوایف اوغوز به درون بیابانهای غربی آمودریا
صورت گرفت كه به زودی به مرو و سرخس رسیدند، و چیزی نگذشت كه خراسان را ازدست
مسعود گرفته در نیشابور سلطنت سلجوقی را بنیاد نهادند، و بهزودی سراسر ایران را
گرفتند. با تشكیل امپراتوری پهناور سلجوقی كه ایران و عراق و شام و نیمی از
آناتولی را شامل میشد، خزش متوالی جماعات ترك از
بیابانهای دور به درون مرزهای ایران استمرار یافت؛ و ازآنجا كه آذربایجان و
اران و شروان حاصلخیزترین سرزمینهای ایران بود جهتِ مهاجرت جماعتهای خزندهی ترك
بیشتر به سوی این سرزمینها بود. از همینراه بود كه جماعتهای انبوهی از تركانِ
مهاجر بهطور پیوسته و مداوم به درون آناتولی سرازیر شدند؛ و همینها بودند كه
درآینده دولتكهای موسوم به سلجوقیهای روم را تشكیل دادند، و زمینهساز تشكیل دولت
اوغوزهای عثمانی شدند كه قبیلهشان در زمانی از قرن هفتم هجری به درون آناتولی
رسید.
بنا بر رسمی كه از زمان سامانیها معمول شده بود، تركان مهاجر و نومسلمان پس ازآنكه درجائی از ایران اسكان مییافتند، رؤسایشان فرزندانشان را به معلمان ایرانی میسپردند تا زبان ایرانی را به آنها بیاموزند؛ و معمولا برروی فرزندانشان كه در ایران به دنیا میآمدند اسم ایرانی مینهادند.
ازاینرو ما وقتی گزارشهای تاریخی مهاجرتهای تركان به درون ایران را دنبال میكنیم، میبینیم كه نخستین مهاجرها اسمهای تركی دارند و نومسلمانند، ولی فرزندانشان اسمهای ایرانی دارند، و فرزندان رؤسایشان باسواد شدهاند و به زبان فارسی سخن میگویند. این وضعیت در تمام دوران دوقرنهی سلطنت اوغوزها تا یورش مغولان برقرار بود؛ و تركان مهاجر برای آنكه ایرانی شوند اسلام و زبان ایرانی و اسم ایرانی (نامهای شاهنامهئی یا نامهای اسلامی) اتخاذ میكردند. همهی منابع تاریخی كه دربارهی دوران سلطنت سلجوقیها تا حملهی مغول دردست است شاهد این مدعا است
تركان مغول كه قرن هفتم هجری خورشیدی با تهاجمِ آنها به ایران آغاز شد، در آغاز نه به قصد مهاجرت به درون ایران بلكه به قصد تاراجگری و بازگشت به دیار خودشان آمده بودند، و به همین خاطر هم از زمان حملهی چنگیز به ایران برای بیش از سه دهه همواره مشغول آمدن و برگشتن و تخریب و كشتار و تاراج بودند؛ و این تنها هدفی بود كه برای یورشهای خود تعیین كرده بودند.
مرحله سوم:
با دومین یورشِ بزرگ مغولان به همراه
هولاكوخان (كه سومیندورِ خزش بزرگ ترك به درون ایران بود) ماندگاری مغولان
درایران آغاز شد. ایرانیها كه در خلال نزدیك به چهار دهه همهی هستی خویش را به مغولان
باخته بودند و از چندین
مركز بزرگ تمدنیشان جز داستان و سوگنامه نمانده بود، تنها راه نجات آنچه برایشان
مانده بود را در فرمانبری اجباری از هولاكو و تشویقِ او به تشكیل سلطنت در ایران
میدیدند، و به این ترتیب سلطنت تركان مغول درایران آغاز شد كه بهزودی عراق را
نیز ضمیمهی قلمرو خویش كرده خلافت عباسی را به بایگانی تاریخ سپرد.
كارگزارانِ صلاحاندیش و باتدبیر ایرانی به زودی اربابانِ ناخواسته و زوركی مغول را برای تمدنپذیری و رهاسازی راه و رسم بیابانی آماده كردند، و چیزی نگذشت كه همان رسم پذیرش اسلام و زبان و فرهنگ ایرانی توسط مغولهائی كه برمسند پادشاهی مینشستند مرسوم گردید، و اباقاخان پسر هولاكوخان رسما مسلمان شده نام احمد برخود نهاد (احمد تكودار). جانشینان اینها تا پایان دوران ایلخانی فارسیزبان شده با تمدن و فرهنگ ایرانی خوگیر شدند، تا جائی كه یاد گرفتند كه رونقبخش تمدن و فرهنگ و ادب ایرانی باشند. در اینزمینه كافی است كه به سیاههی بلندبالای آثار سخنوران، تاریخنگاران، دانشمندان، و هنرمندانِ دوران یكونیمقرنهی سلطنت مغولان و ایلخانان بر ایران نظری بیفكنیم، یا دستِ كم نامهای پرآوازهی بزرگانی كه در این عرصهها كمیت راندند را به یاد بیاوریم.
مرحله چهارم:
چهارمین دورِ خزش بزرگ
طوایف ترك به همراه تیمور گوركانی آغاز شد؛ و چنانكه میدانیم تیمور پیش از لشكركشی به درون ایران زبان
و ادبیات ایرانی را فراگرفته بود؛ و دراینباره داستانها دردست است. تیموریها به
نوبهی خود چنان در تمدن و فرهنگ ایرانی حل شدند كه در آینده فرهنگ و ادبیات ایران
را به شبه قارهی هند بردند و سلطنت درازمدتِ تیموریان
هندوستان را بنیاد نهادند كه زبان رسمیش فارسی بود و صدها اثر ارزشمند
فارسی از دورانشان دردست است، و از دربارهایشان كه رسوم شاهان باستانی ایران
درآنها معمول بود داستانها دركتابهای تاریخی هندوستان كه عموما به زبان فارسی است
بازمانده است كه بارزترینش اكبرنامه است. تنها كس از شاهان تیموری هند كه زبانش تركی و ادبش
فارسی بود بابر بود (بنیانگذارِ سلطنت تیموری هند). فرزندان او عموما فارسیزبان شدند، و
هیچ چیزی از میراث تركی برای تیموریهای هند باقی نماند
مرحله پنجم:
همراه با تشكیل دولت صفوی یك خزش بزرگ دیگر از قبایل و طوایف ترك به درون ایران، این بار از جانب غرب و از بیابانهای آناتولی رخ داد. همین تازهواردانِ بیابانی بودند كه هفت طایفهی مشهور قزلباش را تشكیل دادند. به دنبال آن، تحریكات شاه اسماعیل در كشور عثمانی و سپس خصومت و جنگهای درازمدت عثمانی و ایران آغاز شد، نیمهی غربی آذربایجان و سپس بخش اعظم كردستان به اشغال عثمانیها درآمد، جریان تاریخ و نقش تأثیرگذارندهی زبان و فرهنگ ایرانی در منطقه متوقف گردید، مهاجرتهای مداوم طوایف ترك از آناتولی به درون ایران توسط قزلباشان تشویق شد، در آذربایجان و اران و شروان عنصر ترك در اكثریت قرار گرفت و چیزین نگذشت كه این سرزمینِ ایرانینشین تغییر ماهیت داد و زبان تركی زبان مسلط در این منطقه از ایران شد. ما نمیدانیم كه در دوران صفوی، بهخصوص در دوران اشغال درازمدت آذربایجان و اران و شروان توسط عثمانیها چه انبوهی از جماعات ترك به درون آذربایجان و اران و شروان خزیده باشند و بومیان آذربایجان در چه وضعیتی كشتار یا تارانده میشدهاند و بازماندگانشان در چه وضعیتی خود را مجبور دیدهاند كه زبانشان را تغییر دهند تا بتوانند به زندگی ادامه بدهند. همچنانكه دیگر نمیتوان پی برد كه چه نسبت از جمعیت كنونی آذربایجانِ تركزبانشده از بومیان تغییرزبانداده، و چه نسبتشان از تركان مهاجرند.
انتقاد از مقاله:
گفتم كه آنچه مرا به نوشتن این نامه واداشت مقالهی آقای رزمی بود. مقالهی آقای رزمی اگر به یك زبان غربی در یكی از نشریات غربی نشر یافته بود، شاید برای غربیهائی كه با تاریخ و گذشتههای ایران آشنائی ندارند جالب مینمود. ولی برای ایرانیها به زبان فارسی نوشتن و از چیزهائی چون «ملت آذربایجان» و «مسئلهی ملی آذربایجان» سخن گفتن، جای تأمل و كنكاش دارد. من آقای رزمی را نمیشناسم، ولی از اشاراتی كه در زیرنویس دادهاند معلوم میشود كه اهل دانش، دارای مطالعه، و اهل قلمند، و شاید در ایالات متحدهی آمریكا میزیند. اما عنوان نوشتارشان مرا متعجب كرد كه شخصی بامطالعه و اهل دانش مطالبی اینگونه بر قلم بیاورند.
هركس عنوانِ مقاله را ببیند بیدرنگ از خود میپرسد: مگر مردم آذربایجان یك ملتاند كه مسئلهئی به نام مسئلهی ملی داشته باشند؟ اگر یك ملتند در چه زمانی از تاریخ دارای دولتِ مستقل بودهاند؟ مرزهای كشورشان در كجاها بوده، و با چه كشورهائی همسایه بودهاند؟ از چه هنگامی كشورشان ضمیمهی ایران شده است تا اكنون مسئلهی ملی داشته باشند؟
آیا كسی كه میپندارد مردم استانِ آذربایجان یك ملتند با تاریخ و گذشتهی ایران آشنائی دارند؟ اگر دارند، كه واقعا جعل تاریخ و جعل هویت میكنند. آیا نمیدانند كه تركان در ایران یك قومند مثل دیگر اقوام ایرانی، ولی هیچگاه یك ملت نبودهاند، و اكنون نیز نیستند تا «مسئلهی ملی» داشته باشند؟ البته بدیهی است كه باید از حقوق شهروندی كاملا متساوی با همهی اقوام ایرانی برخوردار باشند، و باید حق داشته باشند به زبان مادریشان بگویند و بنویسند و نشر بدهند. این یك حق طبیعی است كه هیچ انسانی در هیچ كجای دنیا نمیتواند ازآنها بگیرد. اما آنچه مربوط به زبان قومی آنها است، آیا تا كنون از استعمال زبان مادری منع شده بودهاند؟ آیا حق نداشتهاند به زبان مادریشان بگویند و بنویسند و نشر بدهند؟ آیا به صِرف ترك بودنشان ستمی قومی برآنها رفته است آنگونه كه بر بلوچها و كردها و تركمنها و دیگر جماعتهای پراكندهی سنی و زرتشتیان و یهودیان و مسیحیان و بهائیها ستمِ دینی و مذهبی میرود و از اساسیترین حقوقِ سیاسی شهروندی نیز محروم شدهاند ولی وظیفهشان در قبال حكومت مثل همهی ایرانیان است؟ آیا تركها در ایران حق انتشار كتاب و نشریه و روزنامه به زبان خودشان ندارند آنچنان كه تركها در تركیه به كردها اجازهی داشتن نشریهی كردی و نشر كتاب به زبان مادری خودشان را نمیدهند؟ آیا در ایران تا كنون هیچگونه حركت ضد ترك در جائی دیده شده است؟ آیا قانون اساسی جمهوری اسلامی تركها را مثل سنیها و دیگر ایرانیهای غیر شیعه (و همچنین مثل كردهای تركیه) از بخشی از حقوق شهروندی محروم كرده است؟ كجا است انصاف؟!
آقای رزمی عبارتِ «ملتِ آذربایجان» را بهجای «قوم ترك» بهكار بردهاند تا تمایز تركان آذربایجان از ملت
ایران را بازنموده باشند. ولی چنین سخنی مجادله میطلبد.
ملت در قاموس سیاسی یك معنا دارد و
قوم یك معنای دیگر. «قوم» یك
مجموعه از جماعات انسانی است كه دارای زبان و فرهنگ و سنتهای مشتركِ دیرینهاند و
از یك منشأ نژادی برخاستهاند، و در درون یك كشوری كه چندقومیتی است در كنار اقوام
دیگر تشكیل ملت میدهند. «ملت» یك مجموعه از جماعات انسانی شامل اقوام است كه در
درون یك سرزمینی بهنام كشور با مرزهای مشخصی میزیند، دارای تاریخ و سرگذشتِ
مشترك و دارای دولتِ واحدیاند. یك ملت ممكن است از چند و چندین قوم تشكیل شده
باشد، چنانكه ملت ایران از اقوام ایرانی و ترك و عرب و یهود و ارمنی و آسوری و
كلدانی تشكیل شده است. «ملت» اَعَم از «قوم» است؛ و جایگزین كردنِ هركدام از این
دو اصطلاحِ حقوقی با یكدیگر نشانهی ناآگاهی از اصطلاحات و تعابیر حقوقی است. و در
ارتباط با مسائل داخلی ایران، اصرارِ پانتوركیستهای آذربایجان بر بهكاربردن
«ملتِ آذربایجان» بهجای «قومِ ترك» نشانهی تلاشِ توطئهآمیز درجهتِ پارهپاره
كردن كشوری است كه ایران نام دارد؛ و چنانكه میدانیم، دیری است كه اینها در
تلاشند تا به بلوچها و كردها نیز القا كنند كه شما نه از قوم ایرانی بلكه دوملتِ
متمایز و مشخص هستید؛ و به اینسان، در جهت تحریك بخشهای مختلف ملت ایران برای
ایجاد تفرقه و اختلافات قومی به هدف پارهپاره كردن كشور فعالیت میكنند.
ایران كشوری است یكملیتی و
چندقومیتی، كه اكثریت مطلق ملتش را قومیت ایرانی تشكیل داده است (با شاخههای
بلوچی، كردی، لری، لارستانی، گیلكی، تالشی، …). دومین قوم تشكیلدهندهی ملتِ ایران قوم ترك است با
شاخههای آذربایجانی، خراسانی، همدانی، و فارسی و چند جماعت كوچك پراكندهی دیگر. عربها در مرتبهی سوم قرار
میگیرند و عمدتا در خوزستان ساكنند. و علاوه
براینها اقوامِ یهود و ارمنی و آسوری و كلدانی هستند. سراسر ایران ملك مشاع همهی
اقوام تشكیلدهندهی ملت ایران است، و مردمی كه در یك نقطه از ایران میزیند مالك
مشاع همهی دیگرنقاط ایرانند، و در دفاع از این حقِ مشاع حق دارند كه درقبالِ هر
حركتِ مشكوكی كه در هر نقطه از ایران رخ میدهد نظر بدهند و سمتگیری كنند. دفاع
از تمامیت ارضی ایران وظیفهی فردفرد ملت ایران است، و به زبانِ فقهی «واجبِ عینی»
است.
آیا پانتوركیستهای شووینیست نمیدانند
كه سرزمین آذربایجان ملك مشاع همهی ایرانیان است؟ آیا
نمیدانند كه یك جماعت انسانی، از هر قومی كه بوده باشد، اگر از سرزمین قومی خودش جاكَند
شده به درون یك كشوری مهاجرت كند و در یك نقطه از آن كشور اسكان یابد، هرچه هم
زمان بر اسكانش بگذرد، هیچ قانون اخلاقی و عرفی و تاریخی به او این حق را نمیدهد
كه آن نقطه را از مالكیت مشاع همهی ملت بیرون آورده ملك اختصاصی خودش بداند؟
تركانی كه هركس به زبان ملی ایران سخن
میگوید را «فارس» مینامند آیا نمیدانند كه تركان قشقائی هم فارسیاند ولی
زبانشان تركی است؟ آیا نمیدانند كه زبان «فارسی» اسم زبان ملی همهی ایرانیها
است نه اسم زبان یك قوم مشخص و متمایز؟ همچنان كه اسم زبان ملی مردم آمریكا
انگلیسی است، و در عین حال در همان سرزمین پهناور صدها قوم با زبانهای قومی میزیند؟
آیا همهی انگلیسیزبانهای آمریكا یا استرالیا یا كانادا انگلیسیتبارند؟ یا
زبانشان انگلیسی است كه زبان ملی است؟ كدام ملتی در جهان هست كه یك زبان ملی مشخص
و واحدی نداشته باشد؟ وقتی كشور پاكستان تشكیل شد پاكستانیها زبان اردو را كه در
دهلی شكل گرفته بود زبان ملی پاكستان كردند. این زبان تا پیش ازآن در هیچ كدام از
مناطق پاكستان رواج نداشت. چهار ملیتِ مشخص و متمایز با هم متحد شده یك كشوری به
نام پاكستان به وجود آوردند (سندیها، پنجابیها، پشتونها، بلوچها)؛ و به یك زبان
ملی نیاز داشتند كه هیچگاه نزد هیچكدام ازدیگر ملیتها حساسیت برنیانگیزد. زبان
اردو را كه زبان هیچكدامشان نبود به زبان ملی تبدیل كردند.
آیا پانتوركیستهای شووینیست فقط
دربارهی ایران حكم صادر میكنند كه حق ندارد یك زبان ملی واحد داشته باشد؟ و حكم
میدهند كه در آذربایجان نباید زبان فارسی رسمیت داشته باشد؟ آیا نمیدانند كه اگر
در آذربایجان فقط زبان تركی رسمیت داشته باشد و در خوزستان فقط زبان عربی، دیگر
امكان مراوده میان سه قوم بزرگ تشكیلدهندهی ملت از
میان خواهد رفت؟ آیا با چنین فرضی ایرانیها باید با كدام زبان مشتركی با هم
مراوده كنند؟ انگلیسی یا تركی؟! با توجه به اینكه كه شاخههای زبانِ ایرانی (یعنی
بلوچی و كردی و لارستانی و گیلكی و تالشی و لری و…) نیز بهسبب نانوشته بودنشان
اندك اندك تغییر شكل میدهند، گویندگان به این گویشها نیز اگر هركدام قرار باشد در
زیستگاهش فقط گویش خودش را رسمیت بدهد و زبان ملی را از رسمیت بیندازد چیزی نخواهد
گذشت كه حتی اینها نیز با وجود ریشهی واحدِ زبانی و نژادیشان نتوانند زبان
یكدیگر را بفهمند.
آیا پانتوركیستهای شووینیست نمیدانند
كه زبان فارسی زبانِ اصلی مردم فارس نیست بلكه گویش مردم فارس تا چندقرن پیش یك
گویش محلی بوده غیر از زبان فارسی؟ شاعران شیرازی از قبیل سعدی و حافظ و شاه داعی
الله سرودههائی به گویش محلی فارس دارند (و در دیوانهایشان هست) كه تا زمان آنها و شاید چندقرنِ بعد
هم در شیراز رایج بوده است. ولی این گویش اكنون فقط در منطقهی لارستان باقی مانده
و در دیگر نقاط فارس از میان رفته است. یعنی گویش محلی فارس در مناطق عمدتا شهری
جایش را به زبان ملی داده كه اسمش زبان فارسی است ولی متعلق به فارسیها نبوده است.
زبان فارسی در طول تاریخِ دراز خویش و بر اساس نیازهای مراودهئی اقوامِ تشكیلدهندهی ملت ایران شكل گرفته، مفردات عربی و تركی بسیاری را درخود پذیرفته است تا برای همگان قابل فهم و درك باشد. ولی این زبان نه زبانِ محلی مردم فارس بوده است نه مردم اصفهان نه كرمان نه خراسان نه آذربایجان نه هیچ جای مشخصِ ایران.
وضعیت تاریخی اقوام ایرانی با كردهای تركیه و عراق تفاوت دارد. كردهای تركیه سرزمینشان توسط تركهای بیگانه و ازدورآمدهئی اشغال شده است كه همهی حقوق شهروندی را از ایشان سلب كردهاند تا جائی كه حتی استفادهی نوشتاری از زبان ملی خودشان برایشان ممنوع است و دستور دارند كه تركنُما باشند. كردستانِ عراق پس از تشكیل كشورِ نوین عراق در دنبالِ جنگ جهانگیرِ اول (كه توسط انگلیسیها براساس پیمانِ محرمانهی سایكس و پیكو ایجاد شد) ضمیمهی عراق گردید. پیش ازآن تاریخ نه دولتی به نامِ دولتِ عراق وجود داشته و نه كردستان شامل عراق بوده؛ بلكه عراقِ عربنشین شامل سه ایالتِ موصل و بغداد و بصره بخشی از امپراتوری عثمانی بوده و كردستانِ عراقِ كنونی نیز وضعیت ویژهی خودش را داشته است. ازاینرو امروز كردهای عراق حق دارند كه بگویند ما دیگر نمیخواهیم ضمیمهی كشوری بهنام عراق باشیم. به عبارتِ دیگر، كردها در تركیه و عراق و همچنین در سوریه واقعا مسئلهی ملی دارند. كردها هزاران سال پیش از مهاجرتِ تركان به آناتولی در سرزمین بومی خودشان در درون مرزهای ایران میزیستهاند و سپس سرزمینشان به اشغال عثمانیها درآمده است. در پیمان سایكس و پیكو قرار براین رفته بود كه از كردستانِ تحت اشغال عثمانیها یك كشور مستقل برصحنهی جغرافیا پدید آید، اما پس از تشكیل كشورهای تازهتأسیسِ تركیه و عراق و سوریه وضع به گونهئی دیگر پیش رفت، و یك بخش ازآن ضمیمهی تركیه، بخش دیگر ضمیمهی عراق و بخش سومش ضمیمهی سوریه كرده شد. ولی اقوام ترك و عرب در آذربایجان و خوزستان هیچگاه یك ملت جدا از ملت ایران نبودهاند تا امروز بتوانند از «مسئلهی ملی» ویژهی خودشان دم بزنند؛ بلكه اقوامی هستند كه در زمانهائی كه در صفحاتِ نوشتهی تاریخ ثبت است سرزمین سابقشان را رها كرده به درون ایران مهاجرت كرده اسكان یافته در ملت ایران ادغام شده بخشی از ملت ایران گردیدهاند، و ازاینجهت حقِ مالكیتِ مشاع در كشور ایران یافتهاند. هم از اینجهت است كه ملت ایران هیچگاه به آنها حق نخواهد داد كه مناطق اسكانشان را ملك قومی خودشان بشمارند. البته موضوع تساوی كامل حقوقِ شهروندی همهی مردم ایران یك موضوع جداگانه است كه با كل حركتِ دموكراسیخواهی در ایران در ارتباط است، و تلاش برای احقاقِ آن وظیفهی مبرمِ همهی آزاداندیشان و بخردانِ ایرانی است كه سربلندی ملت و رشد و پیشرفت و شكوه كشور را آرزومندند؛ ولی نمیشود نام مسئلهی ملی ویژهی بخش مشخصی از ملتِ ایران به آن داد و آنرا به ابزاری برای پارهپاره كردنِ كشور تبدیل كرد.
كوتهسخن آنكه تا اوائل قرن پنجم هجری كه دستهئی از اوغوزها وارد آذربایجان شدند هیچ عنصر ترك در آذربایجان و اران و شروان نمیزیسته است و جمعیت سراسر این سرزمینها را مردم بومی از نوادگان ایرانیانِ باستانی و همچنین عربهای ایرانیشده تشكیل میدادهاند (كه این دومیها به همراه فتوحات اسلامی وارد آذربایجان شده ماندگار و محلی شده بودند). گویش آذری كه ازگویشهای زبان ایرانی بوده، هنوز در مناطقی از آذربایجان قابل بازشناسی است، و جالب است بدانیم كه با گویش لارستانی كه در انتهای جنوب ایران است مشتركات بسیار دارد. (شادروان كسروی كه خود آذربایجانی تركزبان بوده پژوهش ارزندهئی دربارهی گویش آذری انجام داده كه در كتابچهئی با عنوان «آذری یا زبان باستان آذربایجان» انتشار یافته است.)
جماعات ترك، هرچند كه در ابتدای ورودشان به ایران حالت جماعات مهاجم و غارتگر را داشتند و خسارتهای تاریخی جبرانناپذیری به ایران و ایرانی زدند و تخریبها از شهرها و مراكز تمدنی، و كشتارها از مردم ایران كردند (كه در گزارشهای تاریخی بازنموده شده است)، ولی بهزودی ایرانی شدند، و امروزه یكی از سهقوم بزرگ تشكیلدهندهی ملت ایرانند، كه سابقهی اسكان نخستین طوایفشان در ایران (اگر تركزبان مانده باشند) به حدود ٩ قرن میرسد، و در بیش از هشت قرن از این زمان طولانی (جز دوران زندیه و پهلوی) سلطنت ازآنِ ایشان بوده است؛ و همواره در فراز و نشیب رخدادهای سیاسی و اجتماعی ایران سهیم بودهاند.http://ranje-ma.blogfa.com/